کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

رویای پاییز

تعطیلات تابستانی

سلام پسرکم. ایندفعه هم دوباره اومدنم تاخیر داشت . ببخشید گلم سرم شلوغ بود . خب اول بگم که عمو منصورتم دیگه به جرگه ی متاهلین پیوست. بعد از عید فطر بعله برون عمو منصور بود که ما به دلیل اینکه سر بابا مسعود خیلی شلوغ بود همون روز نامزدی حول و حوش ساعت 12 ظهر راه افتادیم به سمت تهران. البته مراسم توی باغ بود تو شهریار . ما ساعت 4 رسیدیم خونه عمه آزیتا . سریع ناهار خوردیم و بعدش ما خانوما رفتیم آرایشگاه . شبم که رفتیم اونجا و همه چیز به خوبی و خوشی برگزار شد . تو هم حسابی خوش گذروندی . اصلا یه جا بند نمی شدی. میز شامو که چیده بودن گیر داده بودی به ژله ها . منم روم نمی شد قبل شام برم از رو میز ژله بردارم بهت بدم. ولی فکر کنم همه ی ظرفای ژله...
1 شهريور 1393
1